اینگونه انسانهای پوچ و بی معنی و بی تفاوت،بهترین چشم روشنی برای جلّادها و ظالم ها و ارتجاع و استعمار و ... بوده اند و گردنکشان تاریخ،همیشه مدیون این بزرگان بوده اند،زیرا به کاسه و کوزهء کسی کاری نداشته اند.
سوسیالیسم نیز چنین حالتی دارد:انسان سوسیالیست هم فقط به مسائل اقتصادی و فاصلهء طبقاتی می اندیشد؛امّا نسبت به همهء ارزشها و ابعاد و نیازهای وجودی و انسانی،بی تفاوت است.
اصالت وجود،باز آزادی انسان و رشد و فطرت،و آن منِ متعالی انسانی ر ا دوباره مطرح می سازد و این یک نوع بازگشت به خودآگاهی انسانی است که در طول تاریخ،از بین رفته بود.امّا جنبهء معنوی دیگرش این است که اکنون منی که آزاد شده ام،چه کار باید انجام بدهم؟اگزیستانسیالیسم(مکتب اصالت وجود) دیگر برای این سؤال،جوابی ندارد.یعنی آزادی تبدیل به آوارگی و پوچی می شود.
بنابراین کاملترین انسان یا مکتب که بخواهد انسان را به فلاح و رستگاری برساند،انسان یا مکتبی است که این ابعاد اساسی را در خود داشته باشد.اگر این سه بُعد با هم وجود داشته باشند،جهات منفی شان دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.
علی(ع) مظهر و تجلّی کامل این سه بُعد است.وی منبع فوران عشق است؛به قسمی که گاهی غش می کند و در بیابان،ناله می کند.البته ممکن است ما خیال کنیم اینها به خاطر دردهائی است که در مدینه به جانش ریخته اند و یا مثلا به خاطر غصب شدن فدک است؛در صورتی که خودِ وجودش ملتهب است...
ادامه دارد...